جدول جو
جدول جو

معنی گو دسته - جستجوی لغت در جدول جو

گو دسته
رمه ی گاو
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گلدسته
تصویر گلدسته
دستۀ گل، منارۀ بلندی که مساجد برای اذان گفتن درست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(نَ تَ / تِ)
مصحف کونسته. از: گون + استه. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). هر طرف سرین و کفل را گویند. (برهان) (آنندراج). رجوع به کونسته شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ تَ / تِ)
دستۀ گل. (آنندراج). چندین گل یکرنگ یا رنگارنگ که ساقهای آن بهم بربندند. مجموعه ای از گلهای فراهم کرده وبنهای آن باهم بریسمانی بسته و پیوسته:
سنبل سر نافه باز کرده
گلدسته بدو دراز کرده.
نظامی.
گلدستۀ امیدی بر دست عاشقان نه
تا رهروان غم را خار از قدم برآید.
سعدی (بدایع).
بود خار و گل با هم ای هوشمند
چه در بند خاری تو گلدسته بند.
سعدی (بوستان).
گلستان ما را طراوت گذشت
که گلدسته بندد چو پژمرده گشت.
سعدی (بوستان).
با صبا همراه بفرست از رخت گلدسته ای
بوکه بویی بشنویم از خاک بستان شما.
حافظ.
، جای بلندی که در مساجد برای دور رفتن بانگ مؤذنان سازند و آن در منار باشد نزدیک گنبد مسجد، وقفه منار مسجد نیز عبارت از این است. (آنندراج). منار. مأذنه:
خوش نغمه مؤذنان چو بلبل
گلدسته برنگ دستۀ گل.
سالک قزوینی (از آنندراج).
به خوشخوانی درآمد مرغ گستاخ
مؤذن وار بر گلدستۀ شاخ.
محمدقلی سلیم (از آنندراج)
اجازه. پروانه. رخصت. دستوری. اذن:
مسکین که ز دهر جز دل خسته نیافت
هرگز در آلاه ترا بسته نیافت
ایام نریخت خون خصم تو چو گل
تا از سر شمشیرتو گلدسته نیافت.
اشرفی سمرقندی
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ تَ)
ده کوچکی است از دهستان پایروند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان، واقع در 21هزارگزی شمال کرمانشاه و 3هزارگزی باختر قره قوین. دارای 20 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گَ تَ / تِ)
کوفته شده باشد. (برهان). غلۀ کوفته شده. (جهانگیری) (شعوری). صورت صحیح کلمه کویسته است. رجوع به کوبسته و کویسته شود
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ / تِ)
مرکّب از: بی + دسته، مقابل دسته دار: کوزۀ بی دسته چو بینی بدو دستش بردار. (یادداشت مؤلف، رجوع به دسته شود
لغت نامه دهخدا
چندین گل یکرنگ یا رنگارنگ که ساقه های آن بهم برندند، جای بلند که در مساجد برای دور رفتن بانگ موذنان سازند و آن در منار باشد نزدیک گنبد، منار مسجد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گور شسته
تصویر گور شسته
انگشت شست عروسان سیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلو بسته
تصویر گلو بسته
کنایه از ساکت و خاموش بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو دستی
تصویر دو دستی
تیغی که درازی آن باندازه دو دست باشد، با دو دست بوسیله هر دو دست: (دو دستی شمشیر میزد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو دست
تصویر دو دست
دستهای یکتن یدین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلدسته
تصویر گلدسته
((~. دَ تِ))
دسته ای گل، مناره، مناره مساجد و معابد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از از دسته
تصویر از دسته
از جمله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گلدسته
تصویر گلدسته
مناره
فرهنگ واژه فارسی سره
ماذنه، مناره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آبی که بر سر سفره آورند تا پیش از خوردن غذا و پس از آن دست
فرهنگ گویش مازندرانی
آب برای شستن دست مواقع قبل و بعد از غذا
فرهنگ گویش مازندرانی
شلاق قطور از پارچه ی تابیده شده، شلاث ترتیب داده شده از
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که با کار یا سخن ملامت بار دیگران آزرده خاطر شود
فرهنگ گویش مازندرانی
گلدسته مناره ی مسجد، دسته ی گل
فرهنگ گویش مازندرانی
دسته دسته
فرهنگ گویش مازندرانی
دسته های درو شده ی شالی
فرهنگ گویش مازندرانی
چوب دستی از درختل که دود خورده و روغن اندود شده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
شایع شده
فرهنگ گویش مازندرانی
دسته ی تلم (محفظه ی چوبی کره گیری) وسیله ی دوغ زنی و کره گیری
فرهنگ گویش مازندرانی
میوه ی آب لبمو، جمع شدن آب در مکانی، فردی که آب تنی کرده
فرهنگ گویش مازندرانی
عصا، چماق، چوبی که برای دفاع و یا مبارزه به کار رود
فرهنگ گویش مازندرانی